سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه مرد با ایمان برادر خود را خشمگین ساخت ، میان خود و او جدائى انداخت . [ گویند : حشمه و أحشمه ، چون او را بخشم آورد . و گفته‏اند شرمگین شدن و خشم آوردن را براى او خواست . و آن گاه جدائى اوست ] . [ و اکنون هنگام آن است که گزیده‏هاى سخن امیر مؤمنان علیه السّلام را پایان دهیم ، حالى که خداى سبحان را بر این منّت که نهاد و توفیقى که به ما داد سپاس مى‏گوییم . که آنچه پراکنده بود فراهم کردیم و آنچه دور مى‏نمود نزدیک آوردیم . و چنانکه در آغاز بر عهده نهادیم بر آنیم که برگهاى سفید در پایان هر باب بنهیم تا آنچه از دست شده و به دست آریم در آن برگها بگذاریم . و بود که سخنى پوشیده آشکار شود و از آن پس که دور مینمود به دست آید . و توفیق ما جز با خدا نیست . بر او توکل کردیم و او ما را بسنده و نیکوکار گزار است . و این در رجب سال چهار صد از هجرت است و درود بر سید ما محمد خاتم پیمبران و هدایت کننده به بهترین راه و بر آل پاک و یاران او باد که ستارگان یقین‏اند . ] [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 86 بهمن 10 , ساعت 1:8 عصر

قبل از پریدن فکر میکردم از همه بیچاره ترم اما...

وقتی که خودم را از بالای ساختمان پرت کردم..

در طبقه دهم زن و شوهر به ظاهر مهربانی را دیدم که با خشونت در حال دعوا بودند!

در طبقه نهم پیتر قوی جثه و پر زور را دیدم که گریه میکرد!

در طبقه هشتم می داشت گریه میکرد چون نامزدش ترکش کرده بود!

در طبقه هفتم دن را دیدم که داروی ضد افسردگی روزانه اش را میخورد!

در طبقه ششم هنگ بیکار را دیدم که هنوز هم روزی هفت تا روزنامه میخرد تا بلکه کاری پیدا کند!

در طبقه پنجم اقای وانگ به ظاهر ثروتمند را دیدم که در خلوت حساب بدهکاری هایش را میرسید!

در طبقه چهارم رز را دیدم که باز هم با نامزدش کتک کاری میکرد!

در طبقه سوم پیرمردی را دیدم که چشم به راه است تا شاید کسی به دیدنش بیاید!

در طبقه دوم لی لی را دیدم که به عکس شوهرش که از شش ماه قبل مفقود شده بود زل زده است!

قبل از پریدن فکر میکردم از همه بیچاره ترم !

اما حالا میدانم که هرکس گرفتاری ها و نگرانی های خودش را دارد.


نوشته شده توسط بیتا امیری | نظرات دیگران [ نظر] 

لیست کل یادداشت های این وبلاگ